محمدحسین جانم ،محمدحسین جانم ،، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره
زهرا خانمزهرا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

❤خاطرات مرد کوچک❤

محمدحسین و کارهایش (4) ....

 - اول از همه عکس کادوی روز کودک رو که قولش رو داده بودم برات می ذارم: - کوتاهی موهای محمدحسین جان: - محمدحسین و موتورسواری :(به قول خودش هان هان) - عاشق گربه خونه مامانی شدی ، تازه بلد شدی بری قفل درو باز کنی ، دمپایی بپوشی و تنها بری پیش هاپ هاپ(به گربه میگه هاپ هاپ ) اینم بچه اون گربه که شبا میاد پشت پنجره : - وقتی چشای مامان و اسبت رو در میاری : - عاشق بیرون رفتن مخصوصا تو کوچه ای : - اینجا مثل دخترا عروسک نرگس رو محکم بغل کردی : - برای مامانی سوت بزنی : - پسری که از دیوار راست بالا میره : - لوگو بازی مامانی و ایده...
3 آبان 1392

برای همسر فداکارم.....

در این چند روزی که محمد مریض بود، شوشوی گرامی خیلی خیلی هوای بنده رو داشتند (خداروشکر) دلم نیومد ازش بابت این همه لطف تشکر نکنم.....   متشکرم برای همه وقتایی که منو به خنده واداشتی برای همه ی وقتایی که به حرف هام گوش دادی برای  همه ی وقتایی که به من جرات و شهامت دادی   برای همه ی  وقتایی که منو در آغوش گرفتی   برای همه ی وقتایی که با من شریک شدی برای همه ی وقتایی که با من به گردش اومدی برای همه ی وقتایی که خواستی در کنارم باشی برای همه ی وقتایی که به من اعتماد کردی برای همه ی وقتایی که منو تحسین کردی ...
10 مهر 1392

گذشت از بحران بستری شدن

 سلام مرد کوچک مادر... سلام مرد کوچک مادر... عزیز مادر 2 روز میشه که تب شدید داری و حتی آب نیز تو معده کوچولوت بند نمیشه و سریع برمیگردونی... دکتر گفت باید بخوابونیش احتمال تشنج داره اما من اصلا دلم نمیومد و گفتم فعلا اگه میشه بهش آمپول بدین اگه بدتر شد حتما برش می گردونم تا عصر خیلی حالت بد بود اما بعدش کمی حالت بهتر شد. بردمت پیش یه دکتر دیگه و گفت باید آمپولش رو سر ساعت تزریق کنی . بهت قطره ضد استفراغ داد و گفت یه بار بهت بدم اگه بهتر نشدی سریع بیارمت ولی تا الان که این پست رو برات میذارم هنوز حالت تهوع داری و گهگداری تب میکنی ... خدایا به پاکی قلب طفل معصومم نظر بنداز.... اولین شب مریضی محمدحسین ساعت 2 نصفه شب ...
9 مهر 1392

آقا محمدحسین و کارهایش(3) .....

- سفر یک روزه محمدحسین جان به شهر پدری : اول از همه به باغ رفتیم که کلی توی آب بازی کردی ، گل های آفتابگردان رو کندی ، پیدا کردن کرم شاخدار و بعدش هم یک خواب دلچسب در باغ ، کمک به پدر جان در تعمیر موتور ، ترسوندن گوسفندهای مادربزرگ و عکس آخری هم مربوط به پارک میشه که به علت غفلت مادر جان ! با تاب برخورد کردی....   - عاشق وبلاگ تماشا کردنی و مرتب میگی نی نی ... - فقط میخوای بری تو کوچه و کلی ذوق میکنی ..... - کافیه یکی از وسایلت خراب بشه دیگه من و بابایی باید گریه کنیم! چون ول کن نیستی تا درستش کنیم ... عاششششششششششششششششقتم ...
25 شهريور 1392

16 ماهگی فندق من ....

پسر شیرین تر از عسلم، 16 ماهگیت مبارک. باور کن از گذر زمان شاکی ام. صبح ها که از خواب پا میشم تا شب اینقدر ازت عکس می گیرم ، می ترسم این روزها از یادم بره. ولی نه مطمئنم شیرین کاری هات هیچ موقع از یادم نخواهد رفت. تو دوران بارداری همیشه تو دلم می گفتم اولین دفعه ای که می بینمت چی می گم..... می دونی چی گفتم : خدایا به خاطر زیباییش و سلامتیش ممنون... واقعا زیبا بودی... خدایا شکرت. امیدوارم این نعمت از هیچ مادری گرفته نشه.... محمدم، پسرم، زندگیم : دوست دارم، دوست دارم، دوست دارم ...
5 شهريور 1392