محمدحسین جانم ،محمدحسین جانم ،، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره
زهرا خانمزهرا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

❤خاطرات مرد کوچک❤

گذشت از بحران بستری شدن

1392/7/9 18:33
898 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام مرد کوچک مادر...

سلام مرد کوچک مادر...

عزیز مادر 2 روز میشه که تب شدید داری و حتی آب نیز تو معده کوچولوت بند نمیشه و سریع برمیگردونی...

دکتر گفت باید بخوابونیش احتمال تشنج داره اما من اصلا دلم نمیومد و گفتم فعلا اگه میشه بهش آمپول بدین اگه بدتر شد حتما برش می گردونم تا عصر خیلی حالت بد بود اما بعدش کمی حالت بهتر شد. بردمت پیش یه دکتر دیگه و گفت باید آمپولش رو سر ساعت تزریق کنی . بهت قطره ضد استفراغ داد و گفت یه بار بهت بدم اگه بهتر نشدی سریع بیارمت ولی تا الان که این پست رو برات میذارم هنوز حالت تهوع داری و گهگداری تب میکنی ...

خدایا به پاکی قلب طفل معصومم نظر بنداز....

اولین شب مریضی محمدحسین

ساعت 2 نصفه شب (قطره استامینوفن دستشه)

به تقلید از من داره قطره چکون رو به شیشه متصل میکنه

 محمد از ساعت 2 نصفه شب تا 11 ظهر فرداش هیچی نخورده

 

اللهم اشف کل مریض ... آمین....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مثل هیچکس
4 مهر 92 16:30
اخه بمیرم حالا بهتره ؟


خدانکنه...آره بهتره خاله جان
عاطفه
4 مهر 92 22:03
عزیز دلم فدات بشم که انقدر مظلوم شدی. ایشالله زودتر زودتر خوب شی.


ان شاء ا..
مثل هیچکس
4 مهر 92 23:40
مرسی که به دیدنمون اومدید خوشحال شدیم خدا را شکر حالش بهتره


ممنون
هدیه
6 مهر 92 9:56
سلام عزیزم اینم رمز البته روی خود پست نوشته بودم رمزشوsobe
الهام (مامان امير حسين)
6 مهر 92 17:24
ايشالا زود زود بهتر بشي عزيزم


امیدوارم
مامان رادمهر جوجو
10 مهر 92 16:02
الهییییییییییییییییییییییی جوجو چی کشیده و به شما چی گذشته خدارو شکر خداروشکر که به سلامت گذروندید


ممنون مامانی ....
مامان آرتین
20 مهر 92 13:38
الهی بمیرم خاله ، چرا مریض شده بودی؟ خدا رو شکر که حالت خوب شده


خدا نکنه خاله جون.خاله به خاطر تغییر آب و هواست.ممنون
مامان امیر مهدی(سوده)
24 مهر 92 11:59
اخ بمیرمممممم دلم کباب شد عزیز دلم....انشاالله هیچ وقت بیمار نشی نفسم.
مامان حدیثه سادات
27 آبان 92 16:15
خدایا هیچ کودکی رو مریض نکن. بخدا من که اصلا طاقت مریضی بچه ها ندارم. هر وقت دخترم مریض میشه منم مریض میشم. و دوتایی میفتیم رو دست شوهرم...