این روزهای محمدحسین ...
سلام بر مرد کوچک....
امان از شیطنتهای شما گل پسر. دیروز بابا رو مجبور کردی که سیم تلفن رو هوایی بکشه . از بس که تو سوکتش رو بیرون کشیده بودی بیچاره خش خش میکرد.
از کارای دیگه گل پسر بگم که همه وسایل خونه رو بر میداری و زیر فرش ، پتو یا ... قایم میکنی بعدشم میگی اوو (یعنی کو). صبح هم عادت داری که بریم بیرون پشت پنجره می ایستی و صدای زینب میزنی (دختر صاحبخونمون) اون بیچاره هم با دهن روزه گاهی اوقات با شما بازی میکنه.
جدیدا هر سوالی ازت میپرسیم با لحن خیلی خاصی جواب می دی : ها
کشوهای کمد که دیگه از دستت در عذابن. هر روز مجبورم همه لباساتو از نو بچینم البته نه یک دفعه !!!
بیشتر کمدها که با چسب بسته شدن و برای اون هم راه حل پیدا کردی. انگشت کوچکت رو انقده زیر چسبا کردی که دیگه کاراییشون رو از دست دادن.
زیاد به رنگ و کتاب قصه علاقه ای نشون نمیدی و پاره کردن برگه ها رو به یادگیری ترجیح میدی
تا میگیم بریم بیرون؟ میگی : ها و کلاه و کفشت رو حاضر میکنی....
ولی بدون که بابا و مامان با همه اینها عاشقتن...